روش تبلیغی و تدریسی حضرت استاد
تعمّق و پژوهش در تاریخ اسلامی
تفسیر قرآن کریم
اجازه نقل روایت از آیت الله صفائی خوانساری
اجازه اجتهاد از آیت الله شیخ علی معصومی وثوق
اجازه اجتهاد از آیت الله شبیر حسن نجفی هندی ( رحمت الله )
متن اجازه اجتهاد حضرت استاد به قلم آیت الله العظمی شیخ ابوالفضل نجفی خوانساری ( رحمت الله )
مرحوم آیت الله العظمی شیخ ابوالفضل نجفی خوانساری ( رحمت الله )
حضرت استاد که در آن سنوات، به همراه فراگیری درس های حوزوی، به سخنرانی و تدریس نیز همت خاصی داشتند، در بسیاری از محافل علمی و هیات مذهبی و مساجد به سخنرانی و تفسیر قرآن و تدریس فقه و احکام اسلامی می پرداختند. حضرت استاد فرمودند: « روزی وارد منزل پدر عیال حاج آقای نجفی شدم که دیدم جمعی از علماء دور هم نشسته اند و پدر عیال ما نواری از سخنرانی من را که ضبط شده بود برای آن ها گذاشته و آنها گوش می دادند من که وارد شدم آقای نجفی فرمود: ایشان است صاحب صدا، و سخنرانی از ایشان ضبط شده است، در میان جمع یکی از علماء بود که بعد با نام او آشنا شدم به نام آیت الله صدر زاده خراسانی، ایشان از مجتهدین و بزرگان بودندو خصوصا در ادبیات عرب بسیار متخصص و جدی بودند محضر مرحوم ادیب نیشابوری را تلمذ کرده بودند، ایشان یک اشکال ادبی به یکی از جملات گفته شده وارد نمودند، من در جواب خدمتشان عرض کردم که بنده کتب ادبی رائج در حوزه را نظیر جامع المقدمات، شرح الفیه سیوطی، مغنی و... را خوانده ام ولی باز احساس نیاز می کنم، ایشان فرمودند که مانعی ندارد من حاضرم برای شما تدریس بگذارم، من هم با کمال اشتیاق قبول کردم و بنا شد که خدمتشان برسم حدود دو سال هر روز محضرشان تلمذ می کردم. نحوه تدریس ایشان بدین نحو بود که هر کلمه را که می خواندم از جهت صرفی و نحوی باید بلافاصله مدرک آن را از کتب موجود پیدا کرده و به ایشان نشان می دادم و این شکل تدریس بسیار تأثیر بر ادبیات عربی من گذاشت که باعث شد بعد از گذشت مدتی، ایشان فرمودند که کافی است و ادبیات شما برای اجتهاد کفایت می کند. و نیز در محضر ایشان بسیار استفاده های اخلاقی و علمی نمودم» . حضرت آیت الله صدرزاده خراسانی ( رحمت الله ) عالمی بزرگ و فقیهی وارسته بودند که از شاگردان برجسته مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی از بزرگان حوزه علمیه مشهد مقدس بوده و در مباحث عرفانی و معرفتی ناب مکتب اهل بیت ( علیهم السلام ) اهتمام خاصی داشتند.
اینجا بود که « سید مرتضی » جوان که گرم درس و بحث حوزوی و درگیر و دار مباحث فقهی و اصولی خویش بود به استادی عالم و عامل که از جهت علمی حوزه علمیه مشهد و قم را اخذ نموده و از جهت عمل، جهاد فی سبیل الله را راهرو خود نموده و بی […]
« من از همان اوایل در محله غیاثی تهران رفت و آمد داشتم و از همان ایام بعضی همشهری های ما در آنجا سکونت و استقرار داشتند و دارند. در آن هنگام متوجه شدیم که قرار است یکی از علما از قم به آنجا بیاید و امامت مسجد امام موسی بن جعفر ( علیه السلام […]
در حدود سال چهل و دو هجری شمسی نیمی، از دین ایشان به سبب جامه عمل پوشاندن به سنت خاتم پیامبران ( صلی الله علیه و آله ) کامل می گردد. استاد در این باره می فرمودند : « یک روز عصر به مسجد شاه سابق رفتم تا آن نماز مستحبی که مربوط به طلب […]
ورود به مدرسه علمیه آیت الله مجتهدی ( رحمت الله ) حضرت استاد می فرمودند :« من از همان طفولیت از پنج سالگی دروس حوزوی و اسلامی آغاز کرده بودم و پشت کار جدی در این زمینه داشتم. در همان دوران نوجوانی که به تهران آمده بودم با حوزه درس مدرسه ملا جعفر واقع در بازارچه نائب السلطنه در تهران یعنی مدرسه علمیه آقای مجتهدی وارد شدم و چند سال خدمت ایشان و اساتید آنجا درس خواندم که در آن زمان ادبیات عرب، منطق، مقداری از احکام و کتاب شرایع الاسلام که خود آقای مجتهدی ( رحمت الله ) درس می دادند در آنجا تدریس می شد. من تمامی دروس آنجا را خواندم و نیز مقداری کتاب شرایع را نیز خدمت ایشان تلمذ نمودم و در حقیقت از آنجا فارغ التحصیل شدم چون دیگر درسی در آنجا نبودی».
« یادم هست که تمام نمره هایم در مدرسه، کامل ترین نمره بود و حتی یکبار مدیر مدرسه برادرم را احضار کرد، برادرم عصبانی شد گفت حتما کوتاهی کرده ای ! وقتی از مدرسه ام برگشت دیدم بسیار خوشحال است، گفت : مرتضی! رو سفیدم کردی، وقتی فهمیدند من برادر تو هستم تمام معلم هایت اطراف مرا گرفتند و از من می پرسیدند که برایشان از طرز درس خواندن و زندگی کردن تو بگویم! حتی از من می پرسیدند که مگر چه نوع غذایی می خورد که انقدر ذکاوت دارد! مدرسه دارالفنون مرا مجاناً ثبت نام نمود و من همیشه سعی داشتم که کلمه ای در کتاب نباشد الا اینکه آن را به تمامی بدانم. روز امتحان، اول جلسه، معلم به من گفت : خاتمی! تو نمی خواهد امتحان بدهی و من بالاترین احترامی که از من بر می آید این است که از تو امتحان نگیرم و نمره بیست را برای تو بگذارم و اگر بالاتر از بیست نمره ای بود، مطمئن باش که آن را برای تو می گذاشتم.» برادر ایشان جناب دکتر سید رضا خاتمی می فرمودند: « سید مرتضی به قدری درس خوان بود که یک وقت به من گفتند بیا که حوض آب آتش گرفته است! گفتم مگر حوض هم می شود آتش بگیرد! گفتند سید مرتضی آن را آتش زده، به سرعت آمدم و دیدم که مشغول خاموش کردن آن هستند. گفتم مرتضی چه کار کردی ؟! گفت : معذرت می خواهم داشتم آزمایش شیمی انجام می دادم ... ». مدرسه دارالفنون تهران که بدست امیر کبیر بنا نهاده شده بود مرکز علمی مهمی در آن زمان ( در حدود سال سی و پنج شمسی ) به حساب می آمد و بهترین اساتید در آنجا به تدریس مشغول بودند و حضرت استاد در سال 1340 شمسی با کسب دیپلم ریاضی فیزیک از دارالفنون خارج شدند و در علوم ریاضی، هندسه، فیزیک، شیمی، حساب و نیز زبان انگلیسی تبحر خاصی پیدا نمودند و به ایشان مدرکی داده شد که امکان تحصیل در خارج از کشور برای آن مهیا بود و این به نسبت علوم فرا گرفته شده و نیز سخن گفتن به زبان اجنبی بود.
به هر ترتیب من صبح ها درس می خواندم و بعد از ظهرها تا به شب کمک برادرم به پانسمان و تزریقات می پرداختم. به توفیق الهی از همان طفولیت مقید رفتن به مساجد و حوزه های علمیه بودم و سخنرانی ها را به تمامی گوش می نمودم و مطالب بسیاری را از سخنرانان آن زمان به یاد دارم که هنوز هم با گذشت این همه سال بعضی از مطالب آنان مرا به اعجاب می آورد. در خوانسار نیز با پدرم هر روز به مسجد می رفتیم، ایشان به قدری منظم و مرتب به مسجد می رفت و همیشه پای منبر می نشست که جای نشستن او در مسجد معین بود و همه می دانستند که اینجا، جای سید میرزا است. در تهران که آمدم بحمدالله چون در خیابان ناصر خسرو بودم در نزدیکی ما حوزه علمیه مروی و نیز مسجد ارگ و نیز مسجد شاه ( مسجد امام فعلی ) بود و من مرتب نماز خود را به جماعت در این اماکن می خواندم. یادم هست یک وقتی برادرم مرا از رفتن به مسجد نهی کرد و به من گفت تو که میروی و می آیی کلی از وقت گرفته می شود و کار داریم، نماز در همین مطب بجا بیاور! من مجبور بودم قبول کنم، فردای آن روز اذان که گفته شد سجاده نماز را درمطب پهن نمودم و اذان و اقامه گفتم و نماز را با آداب آن بجا آوردم،برادرم که دید در مطب در جلوی بیماران – خصوصا در آن زمان با آن بی بند و باری ها – این نماز خواندن من، صحنه جالبی شاید به نظر نیاید، به من گفت : برو همان در مسجد نماز بخوانی بهتر است. و الحمدلله از این فیض محروم نشدم ».
« برادر بزرگم ( دکتر سید رضا خاتمی که برادر اَبی حضرت استاد است ) که سالها در تهران مشغول درس پزشکی بود و ده سال از من بزرگتر است نامه ای فرستاد که : « من در مطبی در تهران مشغول بعضی امور پزشکی، پانسمان و تزریقات می باشم و نیازمند به کمک کار هستم اگر سید مرتضی به تهران بیاید هم می تواند ادامه تحصیل بسیار خوبی در تهران داشته باشد و هم کمک کار من باشد »؛ فلذا من به تهران رفتم و برادرم در خیابان ناصر خسرو در مطب آقای دکتر جواهریان که از معتبرین تهران بودند بخش تزریقات و پانسمان آنجا را اداره می کرد و دانشجوی پزشکی نیز بود. پدر آقای دکتر جواهریان از طلا فروشان اول ایران به حساب می آمده و عجیب این بود که وی با آنکه تحصیلات پزشکی خود را در فرانسه گذرانده بود و صاحب چنان ثروت بسیاری بود، در عین حال بسیار مقدس و متدین بود و نماز شب و تهجد او شاید یک شب هم ترک نمی شد.
این حسینیه در روبروی منزل ایشان قرار داشت، حجره تجارت و خرید و فروش پدر ایشان نیز در یکی از اتاق های خانه که دری مستقل به سوی کوچه داشت برقرار بود و سیدمیرزا (والد استاد ) از مقدّسین و معتمدین به حساب می آمد و گاهی نیز بعضی کالاها را به شهرهای دیگر می فرستاد و نیز بعضی اجناس را از بلاد دیگر به این مکان نقل می داد. در همسایگی ایشان عالم و شیخ محل مرحوم شیخ حیدر قیصری (رحمت الله) سکونت می کرد که خود، پدر رضاعی و همسر وی مادر رضاعی حضرت استاد شدند . استاد می فرمودند: « در سن پنج سالگی وارد مکتب قرآن شدم و در آنجا به ما تعلیم قرآن و حدیث می نمودند و استاد مکتب به قدری پیر بود که پدرِ مادرم می گفت او استاد من نیز بوده است . در سن شش سالگی به مدرسه ابتدایی در خوانسار وارد شدم و تا سال چهارم ابتدایی را در آنجا خواندم».
شفاء بیماری حضرت استاد در طفولیت در زمان کودکی استاد، بیماری در منطقه، شایع بوده که جان اطفال بسیاری را می گرفت و برادر بزرگ استاد، سید مصطفی نیز در حدود دو سالگی به این بیماری مبتلا و از دنیا چشم فرو می بندد . حضرت استاد، خود در این باره فرمودند : « مادرم نقل می کرد که من در حدود کمتر از دو سالگی به آن بیماری مهلک دچار شدم و چه طور بوده که می گفتند آب بدن کم می شد و گلو خشک می شد و اگر غذا خورده می شد باعث خفگی و هلاکت می گردید و اگر غذایی نیز خورده نمی شد که گرسنگی طفل را هلاک می کرد، به هر ترتیب، من نیز دچار این بیماری شده بودم و ناراحتی و حزن و اندوه در خانه ما حاکم شده بود چه اینکه برادر بزرگتر من نیز به این مرض فوت کرده بود. مادر من می گفت: از غصه بیچاره شده بودم، به امامزاده رفتم و متوسل شدم، همان شب در خواب دیدم که دو دختر عجیب نورانی به عمر تقریبا 7 و 8 ساله در کنار نهر جلوی امامزاده نشسته اند و با دستانشان از آب نهر برداشته و به سوی من پاشیدند و فرمودند: " برو که پسرت را شفا دادیم، و او در آینده به ما خدمت می کند" ، آنگاه از خواب بیدار شدم و تو را دیدم که از تشنگی رنج می بردی و از من آب می خواستی ، مقداری آب به تو دادم احساس کردم که حالت خوب شده است آن وقت مقداری نان دادم که خوردی و خبری از خفگی نشد فهمیدم که شفا حاصل شده است » و در حقیقت نیز حضرت استاد در سالهای آینده بر مزار این دو امامزاده، حرم و گنبد و ضریح ساختند و سالیان بسیاری است که اداره و مخارج آن امامزاده به عهده و سرپرستی حضرت استاد است، چنانچه حسینیه مجاور امامزاده نیز چندین سال است که تحت اداره و تولیت ایشان می باشد و آن حسینیه قدیمی و خشتی را در حال حاضر تبدیل به چندین هزار متر حسینیه و ساختمانهای بزرگ و متعدد نموده اند و هم اکنون بزرگترین و با شکوه ترین مراسم عزاداری سنتی سیدالشهداء ( علیه السلام ) در ایران در آن حسینیه به همت والای حضرت استاد، چندین سال است که برگزار می گردد.